در میکده شب، باده ی بسیار کشیدم
مدهوش نگشتم مگر آن لحظه که دیدم
برجام نوشته است ظریفی که همه عمر
از صحبت اغیار وفا هیچ ندیدم
خارپشت ، که هیچ کس نخواند، ترانه ای برای او
و هیچ کس نگفت ،عاشقانه ای در رثای او
و هیچ کس نکوفت جام را به جام، به یاد او
و هیچ کس سرش را به شانه اش نزد ، تا بگرید و بگیرد قرار از او
و حتی کسی شکارش نکرد
و هیچ کس نشد شکار او
تا که آرام باشد و نگیرم سکوت عاشقانه اش
دوباره این سرود را نخواهم سرود.
لختی پیش
منم و تنهایی
انتظار آه سکوت
قطره اشکی لرزان -طفیل یادت-
در کنار این جمع
نیز همراه من است
و نگاهی که جا مانده به در
پیش من می آیی؟
خستم از این مهمانی
تا کمی مهربانتر باشیم گفته ام که:
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم عینکی شیشش خدا بین
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
خدا را دیدم
بر دری استاده
در ،در باغی بود
چون همیشه
خنده ای داشت به لب
ذست او تنگی بود
-آبقند و بیدمشک-
به من گفت بیا
و مرا مهمان کرد
چه مبارک سحری بود...