برق چاقو ترسناک بود اما بی اهمیت چون دست پیر مرد مهربان بود. سر سفره همه موافق بودند که مرغ خوش گوشت بود.
این باز نویسی میمیمالی با همین عنوان در ششمین پست (6#) این آدرس بود.
تا کمی مهربانتر باشیم گفته ام که:
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم عینکی شیشش خدا بین
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد