در میکده شب، باده ی بسیار کشیدم
مدهوش نگشتم مگر آن لحظه که دیدم
برجام نوشته است ظریفی که همه عمر
از صحبت اغیار وفا هیچ ندیدم
برق چاقو ترسناک بود اما بی اهمیت چون دست پیر مرد مهربان بود. سر سفره همه موافق بودند که مرغ خوش گوشت بود.
این باز نویسی میمیمالی با همین عنوان در ششمین پست (6#) این آدرس بود.
حجم حوادث و جنایاتی که این روز ها بر بردران مسلمان و مبارزمان می رود و ناتوانی ما در حمایت از ایشان به اندازه ای بود که بی اختیار این سروده احمد شاملو به خاطرم رسید. نمیدانم اگر او هم زنده بود با من هم نظر بود یا نه اما آنچه میدانم این است که من اکنون با این سروده اش هم احساسم.
یاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر
زمین
همیشه
شبی بی ستاره ماند
آنگاه
من
که بودم
جغد سکوت لانه تاریک درد خویش